سیاست ، قدرت و نابرابری (4)


 

نويسنده: حبیب عشایری




 

15- رویکردحاکمان و انزوای سیاسی :
 

اتخاذ دیپلماسی مناسب یکی از شیوه های معمول در مقابله با انزوای سیاسی تلقی می گردد" زیرا دیپلماسی هنر و شیوه اداره امور و روابط بین المللی مانند مذاکرات سیاسی برای اتحاد، عقد قراردادها و عهدنامه ها و در مفهوم گسترده تر آن به معنی توانایی درک موقعیت، حساسیت، اوضاع و احوال و تنظیم گفتار و کردار و آداب با توجه به وضعیت به بهترین وجه ممکن می باشد."27 اصولا " نیرومند شدن درگرو ستیز بی چون و چرا با قدرتهای بزرگ نیست و اگر چنین شود کشور همواره یا در حالت جنگی یا در حالت [نه جنگ نه صلح] به سر خواهد برد و این وضع به توسعه و پیشرفت کشور زیان جبران ناپذیر خواهدزد و توان و امکانات کشور از جمله دیپلماسی و سیاست خارجی باید برای پاسداری از نظام و رفع و جلوگیری از بحرانهایی که قدرت های بزرگ برآن کشور پدید می آورند به کار گرفته شود."28 بنابراین رویکرد تخاصمی در عرصه بین الملل فاقد وجاهت سیاسی بوده و موجب اتلاف منابع می گردد و چنانچه "درمورد منافع ملی شاخص قدرت ملی را در نظر بگیریم می تواند شاخص عینی سودمندی باشد اگر سیاست خارجی در افزایش قدرت ملی و نفوذ جهانی کشوری موثر باشد می توان گفت که آن سیاست هم در راستای منافع ملی و هم در اجرا موفق بوده است ولی اگر سیاست خارجی در افزایش قدرت ملی ناتوان باشد نمی توان آنرا در راستای منافع ملی ارزیابی کرد."29

16- روشنفکر و حرمت آن :
 

روشنفکر کسی است که با اتکا به دانش های تجربی و نظری خود ضمن موشکافی و تجزیه و تحلیل مسائل ، نقطه نظرات و دیدگاه خود را نسبت به وضعیت جاری ارائه نموده و قادر است چشم انداز نسبتا روشنی را در خصوص شرایط آینده تبیین نماید. حال با توجه به تعریف ارائه شده می توان روشنفکران راشامل اساتیددانشگاه،سیاستمداران،پژوهشگران،نظریه پردازان، نویسندگان، روزنامه نگاران ،خبرنگاران ، هنرمندان و بطور عام متخصصین حوزه های مختلف دانست. بنابراین چنانچه روشنفکران بعنوان سرمایه های فکری یک جامعه در حال توسعه تلقی شود در آنصورت بهره گیری مطلوب از این سرمایه ارزشمند ضامن رشد و تعالی جامعه در زمینه های مختلف است. علاوه بر این لازمه بهره گیری از این سرمایه منوط به حفظ حرمت اشخاص بویژه روشنفکران است که در این خصوص "جان راولز می گوید: حرمت شخص به درامدش بستگی ندارد بلکه به داشتن منزلت مساوی با دیگران به مثابه یک شهروند و برخوردار از حقوق و آزادیهای بنیادی وابسته است."30 ضمن آنکه برخورد چالشی نظام سیاسی بااین دسته از طبقات فکری نیز بطور حتم صدمات جبران ناپذیری به پیکره جامعه وارد خواهد ساخت در این شرایط فضا برای حاکمیت پوپولیستی هموار خواهد شد." چنانکه ولتر از این رابطه بعنوان اینکه[دیگران را وادار کنم آنگونه که من میل دارم عمل کنند و ماکس وبرازآن بدین شکل که هرجا برای من فرصتی دست دهد که اراده خود را در برابر ایستادگی دیگران مستقر سازم یاد می نمایند.

17- مشارکت سیاسی زنان :
 

"مشارکت سیاسی یعنی فعالیت شهروندان عادی بمنظور تاثیرگذاری بر تصمیم گیری حکومت"
عدم استفاده مطلوب از توان و قابلیت های زنان بعنوان بخش کثیری از جمعیت بالقوه جوامع درحال توسعه مانع جدی در پیشرفت جامعه تلقی می گردد. به گونه ای که هم اکنون در بسیاری از این کشورها عدم توجه لازم به نقش واقعی بانوان در توسعه متوازن عملا بهره برداری صحیح از حجم عظیمی ازسرمایه های بالقوه جامعه را درجهت نقش آفرینی آنان درترسیم سرنوشت سیاسی ، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی جامعه ابتر گذارده است. بنابراین نادیده گرفتن عامدانه نقش وکارکردزنان درعصرجدید نه تنها فقدان زیانباری درعرصه سیاسی- اقتصادی تلقی گردیده بلکه صدمات جبران ناپذیرمادی ومعنوی قابل توجهی رابر پیکره نظام سیاسی واردخواهدساخت . حتی حرکت در مسیر توسعه باکندی شدید و معناداری مواجه خواهدشد.
"از نظر لیکاک حزب سیاسی گروه کم وبیش سازمان یافته شهروندانی است که بعنوان یک واحد سیاسی باهم عمل کنند و در مسائل عمومی عقاید مشترکی دارند و با استفاده اختیاردادن رای در راستای هدفی مشترک می کوشند برحکومت تسلط یابند."33 اصولا تمرین درست دموکراسی مستلزم وجود احزاب و تشکل های سیاسی مختلف مردم مداراست .بنابراین تقید و تعهد حاکمان سیاسی به فراهم سازی بستر تحزب و ایجاد فضای باز سیاسی ضامن نهادینه شدن فرهنگ مردم سالاری در جامعه خواهد بود. براین اساس در چنین حالتی اقشار مختلف اجتماعی با استماع صداهای گوناگون درصدد انتخاب بهترین ها خواهند بود تا از این طریق نمایندگان منتخب مردم امکان اداره کشور و تامین مطالبات آنان را داشته باشند.در این ارتباط می توان کار ویژه های احزاب سیاسی را مشتمل برالف)رقابت انتخاباتی باهدف پیروزی ب)تدوین سیاست های عمومی ج)برخورد و انتقاد از حکومت د)آموزش سیاسی مردم ه) واسطه میان حکومت و مردم و) کارحکومت پارلمانی را تسهیل می کند ز) همفکران را گرد هم می آورد."34 نام برد البته باید توجه داشت که در برخی از کشورهای در حال توسعه ما شاهد حاکمیت دموکراسی های نمایشی هستیم به گونه ای که حاکمان سیاسی بابرگزاری انتخابات غیردموکراتیک و نادیده گرفتن رای ونظر واقعی مردم سلیقه خود را برآنان تحمیل نموده و با گماردن افراد نالایق و غیرکارامد در مناصب سیاسی و اقتصادی فرصت سوء استفاده ورانت منافع سرشارناشی ازقبضه قدرت رابرای آنها فراهم می نمایند. ازاینرو فعالیت آزادانه احزاب وتشکل های سیاسی وصنفی نظام سیاسی را ازهرگونه جهت گیری احتمالی به سمت دیکتاتوری و یکجانبه گرایی بیمه می نماید و سلامت سیاسی حاکمان را در یک فرایند دموکراتیک تضمین میکند.
به رغم اینکه ازشکست فاشیسم، نازیسم ، استالینیسم ، لنینیسم و مائوییسم بعنوان نظام های سیاسی تمامیت خواه نزدیک به 7 دهه میگذرد. لیکن ما همچنان در سالهای پایانی قرن بیستم و در آستانه هزاره سوم میلادی شاهد وجود نظام های مبتنی برمشی دیکتاتوری هستیم."کودتای 28مرداد1332در ایران و حاکمیت بلامنازع شاه برقدرت وآزارهای سیاسی رژیم برعلیه روشنفکران و احزاب را می توان بعنوان مصداق برجسته دیکتاتوری سیاسی تلقی نمود."35 این موضوع حاکی از فقدان بنیان های مردم سالاری در اینگونه جوامع است به گونه ای که نبود فردگرایی مثبت،تفکرمبتنی برزمینه های استقرایی قوی، آموزش، منطق و شیوه کارجمعی، هویت عمومی، قانون پذیری، آرامش اقتصادی، اصلاح نگری و اصلاح پذیری، تناسب منافع هیات حاکمه با مصالح و منافع عمومی، سازوکاری جهت انتخاب افراد براساس رقابت، توانایی ولیاقت و امکان فعالیت نهادهای غیردولتی درنظام اجتماعی ، فرهنگ تحزب ، آزادی بیان، قلم و... بعنوان مصادیق بارز مکتب دیکتاتورها تلقی می گردد. "در این خصوص می توان به سیاست سرکوب فرهنگی اتحاد جماهیر شوروی در دوران 1948-1953م تحت عنوان [ژدانوویسم] که توسط کمیته مرکزی حزب کمونیست درسال 1946به ابتکارآندری ژدانف سخنگوی فرهنگی استالین ودبیرحزب برضد هرگونه گرایش غربی و بورژوازی در ادبیات ، هنر، فلسفه و علوم در اتحاد شوروی اتخاذشد "36 اشاره کرد. اریک اریکسون در تحلیل شخصیت رهبران دیکتاتور دینامیسم روانی فرد را در متن جامعه و تاریخ قرارمی دهد و مشکلات شخصیتی رابا مسائل تاریخی عصری خاص مربوط می سازد. به نظراریکسون شرط پیدایش شخصیت رهبران دیکتاتور گذار او از هشت مرحله زندگی و حل بحرانهایی است که درهر مرحله پیدا میشود،این بحرانها عبارتند از: بحران عدم امنیت- بحران شک وتردید واحساس شرم- بحران احساس گناه- بحران حقارت- بحران هویت- بحران مربوط به احساس جدایی باجنس مخالف- بحران رکود و بحران مربوط به یاس واضطراب ، شاید تعمق در دغدغه آنره شامسون طی سقوط فرانسه درسال 1940م حاکی از فضای خفقان حاکم برآن کشور بوده و نشانگر تلاش آزادیخواهان برای خروج از وضعیت دیکتاتوری است در این ارتباط می توان به ان بعنوان شاهد مثالی دیگر اشاره کرد:"وی می گوید؛من بیزارم ازاین سکوتی که اسارت وبندگی آن رابرماتحمیل می کند ولی امروز این سکوت یگانه پناهگاه حقیقت است . ما باید تیره روزیهای کشورمان را همچون غصه های خصوصی خودمان ....در خاموشی تفکراتمان تحمل کنیم....ماجرای فرانسه ماجرای شخصی شده است که هریک از ما به قدرشایستگی ونیروی خویش همه جا در درون خود آنرا بردوش می کشد. اما تفکرات ملتی که مصمم به بازیافتن عظمت خویش باشد ممکن نیست تا ابد در سکوت بماند، منتها برای رسیدن به مرتبه اعتقاد به نجات نیازمند هزاران صد است. من امیدوارم که این صداها در همین سکوت آماده شوند.
منبع: اندیشکده روابط بین الملل